جفنگی خاطرات تاجی میخکوب در مهتاب آلمان!!!

ساخت وبلاگ

این متن جفنگ آلود الهام گرفته از خاطرات دختریست ایرانی که به سان تاجیست که بر سر ماه، میخ شده باشد!!!(معنی نامش بود!)

آخرین شبی که در اقامتگاه ماری لوکاس واقع در حوالی هانوفر اقامت داشتم و در حال صرف شیرینی آلمانی برلینا به همراه قهوه فرانسوی ساخت آلمان بودم و هیاهوی کودکان گریزپا را که در حال بسته بندی سوغات ها و صادرات آلمان و دیدن تدارکات آزاد کردن خاک آلمان بودند، تماشا مینمودم  باد صبا از سالن اجتماعات گوته وزید و مژده ی پیژامه پارتی که نوعی جشن غرب زده ی غربی است را داد! اندر احوالات این جشن ملی که مانند جشن خداحافظی و آزاد سازی مناطق اشغالی در آلمان بود.خویش را به یک گلی گلی  پیژامه ی فرانسوی با طرح شرقی آراستیم و با بالشی که به سان گرز تاب میخورد رهسپار قتل بالش و منت گذاشتن بر سر سالن گوته گشتیم!

در سالن گوته هر کس به کاری مشغول بود، از نواختن موسیقیجات غربی و تکخوانی ... گرفته تا داستان سرایی های ملی با زبان های عجق وجق! بنده به عنوان یک فرد موقعیت شناس ،هدفم را که غروری از جنس شلغم های روس داشت انتخاب نموده و چنان کوبیدم سرش را به بالش گران، که پولاد کوبند آهنگران!!!!1 اما بر خلاف تعجب بنده و ناله ی بالش بیچاره، نماینده ملت روس با تکیه بر سابقه ی تاریخی ی عبور موفقیت آمیز از خیانت ها، من جمله خیانت آلمانی ها در جنگ جهانی دوم و حرکت انقلابی لنین، از جای خویش برخواست و با تکیه بر سرما و نفت قطب شمال و حرصی که نسبت به تحریم های اتحادیه اروپا داشت و این مطلب مهم که روس جماعت نباید در آلمان شکست بخورد ، از ترحم من سو استفاده نموده  و در یک حرکت جانانه غیر حماسی، مرا به تشک افکند و با بالش، کلمه ی حلاج (پنبه زنی) را به طرز دقیقی برایم صرف و به صورت کاملا عملی در مغزمان کوبید! و بنده زیر این حملات به یاد "نگه کن راه بیرون آمدن را"2 و برای برای حفظ مغز خویش ، راه دوراندیشانه را انتخاب و شایدم مجاب گشتیم تا قرارداد ترکمنچای را البته با تاریخ انقضا ی مشخص امضا فرماییم و پرچم سفید خویش را را به شکل بینهایت3 در هوا تکان دهیم! 

از آن جایی که روس ها عاشق ملل دیگر و ترویج رقص بارینیا4 هستند و ایرانیان نیز عاشق شعار "نیم چون فرنگیان آلوده ی گرد کدورت ها "5  هستند، بنده را با دستانی باز به صرف رقص و پایکوبی ربودند! بنده نیز به عنوان یک ایرانی که شعار نه شرقی نه غربی نه قطبی و جاست ایرانی را در سر میپرورانم . بر خلاف سیاست روس ها، حواس فرنگیان و شرقیان و قطبیان را  چنان به رقص دلنواز ایرانی خویش معطوف داشتم که دل فرنگیس6 و شیرین7 در گور شاد شد و این گونه بود که کمال فرهنگ 2500 ساله خویش را به رخ دنس فرانسوی و سالسا کوبیدیم!!!!

 

و در نهایت نیز چشممان را به خواب آراستیم و ثابت نمودیم زیبای خفته14 ، بدون ذره ای شک و شبهه متعلق به ملت ایران است! بدین سان که پس از تلاش فراوان دو دوست کره ای و روس خویش  چشمان قشنگ و درشتمان که نشان از از مصرع "ما ز چشم می پرستت مست و چشم مست خواب!"8داشت، باز نمودیم و متوجه غیبت تمامی دوستان اعم از مسئولین آلمانی و اتباع سایر ملل گشتیم!!! 

در همین بحبوحه، پسری به قصد برداشتن ساک جا گذاشته شده ی خویش وارد گشت که تا چشمان آبیش بر هیبت و وضع من افتاد ،به دور از فرهنگ ایرانی، بمب خنده سر داد و بنده نیز با تکیه بر فرهنگ فروتن و مهمان نواز ایرانی، خنده سر دادم و حتی بعد از رفتن ایشان و دیدن قیافه خویش در آینه ، با تکیه بر ابیات "گر نیست جمال و رنگ و بویم / مگر نه گیاه باغ مری لوکاس هستم!!!9  "پیوند عمر بسته به موییست هوش دار/ خوش باش و دمی به شادمانی گذران"10و11 غرق در خنده گشتیم و محوطه را به صوت دل انگیز خویش آراستیم!!!

به سرعت سه طبقه را طی نمودیم . آماده گشتیم و با دو ساک و یک چمدان بر حیاط نازل گشتیم!!! الکس روس داشت میرفت و سجین کره ای غرق در اشک بود! با الکس خدافظی کردم و سجین را در آغوش خویش آرام ساختم . سپس به طرز طاغت فرسایی ،هندزفری در گوش با شنیدن فریاد های فلو ریدا12  در حالی که زیر لب برای تحمل سختی زمزمه میکردم "به جان چو احتیاج یار ساخت/حیات خود فدای جان او ساخت"13 چمدان را دوباره سه طبقه بالا بردم و در جمع کردن لوازم سجین کوشش نمودم و نشان دادم که چرا آرزوی آن ها در این است که به ایرانی ها برسند و روزی مجموعه ی ورزشی آزادی و پیکان داشته باشند.

 ساعاتی بعد سه کوچک اندام چشم بادومی را در لابی یافتم و دریافتم که خانواده ی دوست عزیز کره ای بنده هستند و برای این که نشان بدهم گوهر ذات من چقدر درخشان است و به دور از تکبر و غرور و خجالت و کم روییست، به سویشان رفتم و پس از احوال پرسی ای کوتاه ، از این که چقدر راحت نامم را به کار میبرند متعجب گشتم!!!  با سجین بوس و بغل و خداحافظی نهایی را ادا نموده و بر چمنزار حیاط همچو گلی تنها، منتظر دایی خویش نقش بستم.

.

دایی آمد!

دایی گل را چیدو به وطنش ایران فرستاد!!!

.

.

.

.

.

ضمیمه

1.چنانت بکوبم به گرز گران / که پولاد کوبند آهنگران (فردوسی)

2.به هرجایی که خواهی در شدن را / نگه کن راه بیرون آمدن را (سعدی)

3. (علامت infty)

4.نوعی رقص روسی

https://en.wikipedia.org/wiki/Barynya

5. نیم (نیستم) چون خاکیان آلوده ی گرد کدورت ها/صفای چشمه مهتاب دارد ،جان پاک ما (رهی معیری)

6. دختر افراسیاب و همسر سیاوش

7. خسرو و شیرین . شیرین و فرهاد 

8.******************* / ما ز چشم می پرستت (mei parast) مست و چشم مست خواب (خواجوی کرمانی)

می پرست: چشم تو که مانند می گساران مست و خمار است!!!

9.گر نیست جمال و رنگ و بویم، آخر نه گیاه باغ اویم!؟ (سعدی)

10. پیوند عمر بسته به موییست هوش دار/غم خوار خویش باش، غم روزگار چیست؟(حافظ)

11.برخیز و مخور غم جهان گذران/خوش باش و دمی به شادمانی گذران (خیام)

12.https://en.wikipedia.org/wiki/Flo_Rida :|

13. (جامی)

14.زیبای خفته رو نمیشناسین!!؟ لینک

نزدیک به آخر...
ما را در سایت نزدیک به آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3jaffang4 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 8 فروردين 1397 ساعت: 5:33